مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

سفر به شمال

  ماسوله لنگرود زیباکنار مهرسا و روشا حسابی اینجا آب بازی کردن و خوش گذروندن بعدشم حسابی سیاه شدن ایشونم روشا خانم ...
28 خرداد 1392

خداحافظ پوشک

دختر گلم بزرگ شده خانم شده بعداز پروژه سنگین ترک شیر حالا مشغول تر پوشک هستیم. مهرسای خوشگلم هم خوشبختانه خوب داره همکاری میکنه. فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنه که دیگه پوشک نداشته باشه و هروقت لاززم دید به من بگه تا ببرمش دستشویی. اوایل عادت نداشت و کارشو گوشه کنارای خونه میکرد اما حالا دیگه یاد گرفته و به قول خودش دیگه بزرگ شده و هروقت جیش یا پی پی داشت میاد میگه مامان جونم جیش دارم پی پی دارم منو ببر دستشویی تازه کارشو که میکنه خودش دستشویی رو میشوره و تمیز میکنه. البته هنوز خوب نمیتونه مدت طولانی کنترل داشته باشه رو خودش برای همین بیرون که میریم مجبوره با پوشک باشه. ایشالا اونم کم کم یاد میگیره. خوشگل مامان شیرین زبونیات تمومی ...
6 خرداد 1392

روزی که تو اومدی

روزی که تو اومدی اولین نفری که دیدت مامانی شیرین بود, آخه اونم توی اتاق عمل کنار ما بود- بعد از اون مامان فاطمه و بابا سعید بودن که دیدنت, آخر سرهم من- آخه بیهوش بودم. اما وقتی بهوش اومدم تورو گذاشتن توی بغلم که بهت شیر بدم - با اینکه خیلی درد داشتم اما از ته دل خدارو شکر میکردم که یه دختر سالم و خوشگل به ما داده- تو 3کیلو وزنت بود و 48سانتی متر قدت. تا دیدمت گفتم شبیه دایی نویدی. هرکی اونروز دیدت همینو گفت- (البته الان که بزرگتر شدی همه میگن شبیه بچگیای بابا سعیدی ). خلاصه اینکه خیلی کوچولو بودی حتی بابا سعیدم میترسید بغلت کنه، اینم دایی نوید که بالا سرت نشسته بود . دایی نوید خیلی دوستت داره، همش منتظر بود که تو زودتر به دنیا بیای. ...
29 فروردين 1390

بدون عنوان

پریروز بردمت دکتر مامانی، وزنت 6.500 و قدت 55 سانتی متر شده- خدارو شکر دکتر گفت همه چیت عالیه. بهم گفت ازین به بعد مواظب باشم چون تو کم کم شروع میکنی به غلت زدن و چرخیدن. نباید تنها بزارمت روی جاهای بلند مثل تخت- چون ممکنه ازون بالا خودتو بندازی پایین...جدیداً هم که هرموقع تنهایی کلی غرغر میکنی تا یکی بیاد باهات بازی کنه و حرف بزنه- پاهاتو فشار میدی رو زمین شکمتو میدی بالا تا بلندت کنم قربونت برم عزیزم که داری بزرگ میشی. این عکستم وقتی از دکتر برگشتیم ازت انداختم- لباساتو عوض کردم و گذاشتمت توی کریرت تو هم خودتو برام لوس کردی تا بغلت کنم. ...
24 فروردين 1390

بدون عنوان

خانمی کم کم داری یاد میگیری اسباب بازیهاتو بگیری تو دستت البته هنوز نمیتونی محکم نگهشون داری- با کمک من میگیری دستت و سریع هم میبری سمت دهنت و با زبونت میخوای تست کنی ببینی   چیه! ...
24 فروردين 1390

ممنونم خدا

"می گن دختر ناموس خداست دست هرکسی نمی ده . فقط به اونهایی می ده که خیلی دوسشون داره"     شکرت خدا که مهرسا رو به ما دادی       ...
24 فروردين 1390

زردی

بعد از اینکه دکتر ناطقی معاینت کرد فهمیدیم که زردی داری و قرار شد وقتی بردیمت خونه دستگاه photo home بیاریم و تورو بزاریم توش- وقتی که مامانی شیرین و مامان فاطمه لختت کردن و چشماتو بستن که بزارنت توی دستگاه من کلی گریه کردم- اونا هم پا به پای من. هم منو دلداری میدادن هم خودشون گریه میکردن.   ...
20 فروردين 1390

واکسن دوماهگی

سلام مهرسای گلم ، امروز وارد سه ماه شدی عزیزم. باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که تورو توی بیمارستان گذاشتن توی بغلم.   عزیز دلم دیروز بردمت مرکز بهداشت تا واکسن دوماهگیت رو بزنن- خانم دکتره به من گفت پاهاتو نگه دارم تا تکون نخوری چه گریه ای میکردی کم مونده بود منم پابه پات باهات گریه کنم- اما وقتی کار خانم دکتر تموم شد توهم به یه خواب عمیق رفتی انگار نه انگار که الان داشتی گریه زاری میکردی- وقتی رسیدیم خونه اول قطره استامینوفن بهت دادم تا تب نکنی بعدشم کمپرس یخ گذاشتم روی پات ولی مگه گذاشتی یه سره گریه کردی منم مجبور شدم کمپرسو از رو پات بردارم- شیرتو دادم و خوابوندمت- هروقت بیدار میشدی کلی گریه میکردی منو بابا سعید آر...
4 اسفند 1389